دیگر "توی یک دیوار سنگی ... دو تا پنجره اسیر نیستند...." .... من یکی از آن پنجره ها بودم .... دیگر "توی یک دیوار سنگی ... دو تا پنجره اسیر نیستند...." من یکی از آن پنجره ها بودم ...

سالها بعد از آنکه دیگر از  " ناودان صدای تیک تیک بارون نیومد " .... آن خانه را که دیوار سنگی داشت و دو پنجره اسیر .... خراب کردند .... باید خراب می کردند ... خیلی وقت بود که نه کسی ناودان می خواست ... نه خانه ای قدیمی ....

 سالها بعد از آنکه دیگر از  " ناودان صدای تیک تیک بارون نیومد " .... آن خانه را که دیوار سنگی داشت و دو پنجره اسیر .... خراب کردند... و جای آن برجی ساختند که تمام نمای اش پنجره بود ... پنجره هایی سبز ... پنجره هایی آبی ... پنجره هایی تنیده به هم ... و دیگر صدای باران از ناودان نیامد ... دیگر خیلی سال است که صدای باران از ناودان نمی آید ...

... و روح سرگردان من ...نظاره می کند ... خوشبختی پنجره ها را ... "خوشبختی پنجره ها را ؟!! " ....

ما در دیوار سنگی اسیر بودیم ... اما بی رنگ ... حالا پنجره ها  همه در هم تنیده شده اند ... رنگارنگ.... و صدای باران نمی آید ... نمی آید .. نمی آید ...