سعی می کنم به هیچ چیز فکر نکنم و می توانم!...

با خود مرور می کنم :"برای چه کسی اهمیت دارم؟"... و باز مرور می کنم:" هیچ کس"

با خود مرور می کنم :"برای چه کسی اهمیت دارم؟"... و باز مرور می کنم:" هیچ کس"

سعی می کنم به هیچ چیز فکر نکنم و می توانم!...

اما ... دلم گرفته مث وقتی تو حیاط عمو داشتم آش می خوردم و مزده شیلنگ آب رو گرفت تو ظرف آشم....دلم گرفته مث وقتی به آزی دوچرخه سواری یاد دادم ... و آزی یه روز که مسعود اومد در خونه شون ... به مادرش گفت: " مسعود بهم دوچرخه سواری یاد داد." ... دلم گرفته مث وقتی همه پوسترهای دهه فجر رو دادن به "رحمتی" تا بزنه به دیوار مدرسه... دلم گرفته مث وقتی که مهری گفت :"نسترن چرا نمیاد عکس بندازه؟"... و من پشت در خود را پنهان کردم تا کسی مرا نبیند! ... دلم گرفته مث وقتی داریوش می خوند:" اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد ..." .... دلم گرفته مث وقتی کفشام رو به دستم گرفتم تا صدای گام هام رو  پله ها  بلند نشه ... دلم گرفته مث وقتی به تو ازدواجت رو تبریک گفتم! ... دلم گرفته مث وقتی فاطمه شد شهره! ... دلم گرفته...

 "آخ ... چقدر "تا قیامت دل من گریه می خواد.""...مث همون روزا که داریوش می خوند و من گریه می کردم ...برای کسی که نمی دانستم کیست اما رفته بود ...

با خود مرور می کنم :"برای چه کسی اهمیت دارم؟"... و باز مرور می کنم:" هیچ کس"...