سلام الاغ ! دیروز رفتم شهر کتاب ، کتاب بخرم که یک دفعه چشمم به یک کتاب افتاد.

با عنوانی شرم آور و طرح روی جلدی وسوسه انگیز. آدم دلش می خواست بدونه این خانومی که کفشای قرمزشو گذاشته  پشت در ، کجا رفته. بدبختانه کلید هم روی در بود و نمی شد از سوراخ در نگاه کرد!

بگذریم نگاهی به دور و برم انداختم  به سرعت کتابو برداشتم. برای رد گم کنی هم آخرین کتاب پائلو کولینو رو هم برداشتم که کسی فکر نکنه من یک پیر دخترم !

شروع کردم به خوندن  سرمو که بالا کردم دیدم یه آقای میانسال خوشتیپ داره به من نگاه می کنه و  لبخند میزنه و  ول کن هم نیست.

با خودم گفتم وای دیدی چه خاکی بر سرم  شد. دیده من دارم  این کتابو  می خونم فکر کرده در "ایام بی شوهری" به سر می برم.

نفهمیدم خودمو چه جوری به خونه رسوندم و شروع کردم به خوندن.

خیلی جاها گریه کردم و خیلی جاها خندیدم .

نوشته هات مثل نوشته های صادق هدایت قبل از مرگ بود. فقط تعجب کردم تو چطور هنوز زنده هستی! راستی حالا واقعا هنوز زنده هستی؟!

به هر حال از خوندن اون همه چرندیات ، یکجا، لذت بردم .

در ضمن اینجا که اومدم  دیدم  تو الان 41 سالته و یادت باشه که خانوما تو این سن شدیدا  تو بورس هستند!

"تخ/مک بد"!  واقعیت اینه که همه ما تنها هستیم منتها مثل تو تنهاییمونو تو کتابا و وبلاگ ها فریاد نمی زنیم . اما حالا که شروع کردی به جای ما هم فریاد بزن!

موفق باشی.

یکی مثل مرجان!

پی نوشت: این نطر یکی از خوانندگان بود که برای ام خیلی جالب آمد و بسیار لذت بردم از طنزش ...و امیدواری که به من داده بود!!! برای همین هم  پابلیشش کردم . "الاغ" نسبتی است که نسترن به جای "آی لاو یو" به همه می گوید و "تخ/مک بد" اشاره به نامی است که رها در جایی از کتاب به خود می دهد.